۱۳۸۶ دی ۲۸, جمعه

يك عاشقانه براي بونوئل

وقتي دنيا در چشم پُف‌كرده‌ي من گشاد مي‌شود
از تو، خيالي، سايه مي‌زندش
تا آفتاب و رويا دست‌خالي‌اند
برق از من پراكنده مي‌شود.
***
عتيقه‌ها راه و رسم زندگي بلد اند
مركوبِ عشق از بلنداي آبشار - در جاي ديگري - سقوط مي‌كند
تولد از غارش بيرون مي‌آيد و كوه به كوه پرت مي‌شود
يك قاچ از خورشيد مثلِ نعلِ گداخته، كفِ پاي‌ام مي‌چسبد
جيغ تازه‌اي، انگار سيخي به تن‌اش فرو كنند
هوا را رَم مي‌دهد.
.................
تا هِي بي‌شرف جيغ مي‌زند
من فرصت دارم فقط دنبال‌اش بروم
و صد سال بعد، از انتظارِ تو برگردم.
***
دستي از طبقه‌ي هفتم، روي خيابان پُل مي‌شود
اَجنه‌ي رنگ به‌رنگ، پر هاشان را روي غبار مي‌تكانند
پولك سبزي از پاي يكي‌شان كنده مي‌شود.
.................
من عاشق تو ام يعني
حجمي كه درد مي‌كند، از سرم بزرگ‌تر است.
***
فولادِ قشنگ‌تر جوجه مي‌شود
خانه‌هاي جوجه‌اي جيك‌جيك مي‌كنند
(اما آن‌هايي كه روي جوجه‌ها خم مي‌شوند
مدت‌ها فقط سر تكان مي‌دهند و بي‌شرفي مي‌كنند).
.................
من عاشق تو ام يعني
هيچ‌وقت، جز در خيال تو، من معني نمي‌دهم.
***
افتاده‌ام روي لبه‌ي كاغذ
يك نيمه‌ام آويزان، نيمه‌ي ديگرم به تو مي‌سايد
وقتي بيدار ‌شوي در چشم‌هاي پُف‌كرده
سايه خاهي زد از خيال، روي دنيا.
.................
من همه‌ي سعي‌ام را كرده‌ام
كه در جهان بهتري از خاب برخيزم.

***
حوصله‌ام سر رفته از نبودن‌ات
(با بي‌خابي و نور زرد هم بي‌رابطه نيست
و با فردا، كه صداهاي خودش را دارد).
.................
حالا كه خيال‌ام را پس نمي‌دهي
چشم‌ام را مي‌بندم
و به دنبالِ تو محو مي‌شوم.

هیچ نظری موجود نیست: